سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سایه روشن
 

- از صبح کفگیر به دست از در و دیوار گرفته تا سر و صورتم را بی نصیب نگذاشته . به هیچ ترفندی هم راضی به پس دادن کفگیرمان نشده .

فکری به ذهنم می رسد! کلم شووور!!! یک عدد کلم شور از دبه می کشم بیرون .

کله معلق زنان می آید.

میگم:اونو‌ بده اینو بگیر.

اخم می کند!

به نشانه ی اعتراض یک پا به زمین می کوبد. اول چند قدم می رود عقب بی خیال کلم شور! ولی بر میگردد ...

کفگیرم را می دهد و می گوید: «بیا بابا!!!»

*****

- بابایی در را می بندد و می رود. بدو بدو میرود که برسد به بابا. اما نمیرسد ...

همینطور که قدم زنان از پشت در بر می گردد با خودش‌می گوید: اَاَاَاَاَه...

*****

- امروز با علی همساز نیست...

علی دست به هرچیز می زند جیغی حواله میکند!

علی هشدار میدهد که: میرم خونمونا!

سبحان: نه!

و بازی ادامه پیدا می کند...

دوباره صدای‌جیغ ....

و علی که می گوید من رفتم‌خدافظ!

و سبحان که دارد بای بای می کند !!!

 


[ یکشنبه 93/9/2 ] [ 10:52 عصر ] [ حا.عین ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 61
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 29802