سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سایه روشن
 

سکانس اول (یک روز جمعه- بعدازظهر) :

از آنجایی که هم من و هم محمد از تحول، تغییر و تنوع بدمان نمی آید؛ در یک روز تعطیل تصمیم گرفتیم گوشی (تلفن همراه)ـــمان را با هم تعویض نمائیم.این شد که هردو مشغول کپی برداری از دفترچه تلفنمان شدیم. با یک سیم کارت سوم نیز از گوشی ها تست می گرفتیم که اثری از شماره ها و پیامک های هر کدام در گوشی دیگری نمانده باشد!

حالا که تقریباً یک ساعت هم بیشتر، از این کپی برداری ها گذشته … با خیالی راحت ، طی یک علامتِ سرِ محمد، به نشانه تایید، دستم را روی «حذف همه» می کشم …

قیافه جفتمان دیدنی شد وقتی سیم کارت ها نصب و گوشی معاوضه شد! حالا 2 گوشی داشتیم با 2 دفترچه تلفن خالی از شماره…!!!

 

بعدنوشت اول:

ساعت ها بعد، پس از کلنجارهای پی درپی متوجه شدیم: 1) من سیم کارت سوم را به جای سیم کارت خودم نصب کردم.2) محمد شماره های خودش را به حافظه گوشی منتقل کرده بود نه به سیم کارت

 

 _____________________

 

سکانس دوم( 5روز و چندساعت بعد) :

وارد جزئیات پیام می شوم تا اطمینان پیدا کنم پیامک به دستش رسیده یا نه! مادرم را می گویم… پیامکی حاوی نارضایتی از اتفاقات اخیر زده بودم بلکه تسلی خاطر شود .

وقتی شماره مادرشوهرجان را به جای شماره مادر جان مان می بینم گوشی را می اندازم زمین و 2 دستی بر سرم می کوبم و همزمان می گویم: « ای خاک بر سرمن»

محمد که تقریباً می فهمد قضیه چیست با لبخندی گوشی را بر می دارد تا ببیند عمق فاجعه چقدر است؟

و من… با ذهنی زخم دیده سعی در کنکاش چگونگی وقوع این فاجعه … بعد از تفکری کوتاه (ثانیه ای) متوجه شدم پیامک های چندروزه اخیر من به مادرم ، به دلایل تغییرات در نام اسامی در گوشی جدید، به اشتباه برای مادرشوهرمان ارسال می شده است. من هم به گمان اینکه مادر در راستای زن گرفتن برای پسرش پر مشغله است … جواب ندادن ها را بی خیال می شدم.

… ولو شدنم همان و سر دادن گریه همان …

محمد که دیگر مطمئن شده بود فاجعه بسی عمیق است لبخندهایش را جمع کرده و سعی داشت با گفتن : «نه بابا زیاد هم مهم نیست» « اصلا شاید ارسال نشده» «اصلا مادر من پیامک هایش را نمی خواند» و…. به نحوی مرا آرام کند.

اما من تنها به آخرین پیامکم  فکر می کردم که در 3 جمله کوتاه خودش حسودی زنانه، خشم دخترانه و عصبانیت خواهرشوهرانه موج میزد. یعنی خودم دستی دستی آبروی خودم را برده بودم …

 

بعد نوشت دوم :

با اقدامات محمد در راستای ناک اوت کردن بی سر و صدای پیامک ها به دست برادرشوهرکوچیکه، توانستیم جلوی این سوتی وحشتناک را بگیریم. همین جا از آقای همسر به دلیل همراهی خوبش کمال تشکر را دارم.

 

_______

آخر نوشت :

1) تنوع طلبی بد است.

2) شوهر فهمیده و همدل داشتن، خوب است.

3) بازنویسی اینگونه وقایع، در کم کردن اثر فاجعه بسیار مثمر ثمر است.


[ پنج شنبه 91/6/9 ] [ 11:19 صبح ] [ حا.عین ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 92
کل بازدیدها: 29926