سایه روشن | ||
شنبه میریم ماه عسل . بالاخره امام رضا ما رو هم طلبید . داشتم یواش یواش فکر می کردم دیگه نمیخواد من برم پیشش . یه رازی بین من و امام رضا هست . یه راز قشنگ ! محمد اصرار نکن که عمراً بهت بگم ! آخه روم نمی شه . . . . . باشه میگم . اینم چون خیلی دوسِت دارم بهت میگم : سال 82(اگه اشتباه نکنم ) اولین باری بود که رفتم مشهد . الان سرمو انداختم زیر.لپام سرخ شده . خجالت داره این که می خوام بگم . خوب دوست داشتم یکی مال خودم باشه که دوسش داشته باشم که منم مال اون باشم و دوسم داشته باشه … برا همین دعایی که کردم گفتم یکی که الان تو این جمع حضور داره و می دونی برا من بهترینه به من برسون تا مال من بشه . روزی که گفتی تو هم توی اون اردو حضور داشتی و کنار ما تو اتوبوس پسرا بودی … موندم اون لحظه ! اون روز فهمیدم آدم کم صبریم … [ سه شنبه 89/6/2 ] [ 10:9 صبح ] [ حا.عین ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |