سایه روشن | ||
طبق عادت همیشگی وارد که می شوم می روم سمت نزدیک ترین جایگاه مهر و تسبیح. از بین تسبیح ها یک عدد خوشگل و تمیزترش و از میان مهرها دو تا بزرگتر و باز هم تمیزتر … برمی دارم و می روم صف اول در اولین جای ممکن می نشینم … (صف اول رفت و آمدش کمتر از بقیه صف هاست و زودتر و مرتب تر از همه تکمیل می شود ) نمازم تمام شده است . تسبیح را می گذارم روبروی مهر و منتظر برای اذان… مثل بقیه … مدتی بعد خانم بغل دستی ام با حرکتی تعجب انگیز دستش را به سمت تسبیحم می برد ، تسبیح را بر می دارد و می اندازد در جانماز خودش! می مانم چه عکس العملی انجام دهم … از رنگش خوشش آمده ؟ فهمیده تسبیح مسجد است می خواهد شریک باشد ؟ خوب این همه تسبیح ! حداقل یک معذرت خواهی! حداقل یک اجازه … بعد از کمی کلنجار با مخ و مخچه… بی خیال می شوم و منتظر… حالا هردو نماز را هم خوانده ایم و داریم جمع می کنیم برای رفتن. خانم بغل دستی رو می کند به من (با کمی منّ و منّ) : ببخشید خانم تسبیح شما عین تسبیح من بوده… الان تسبیح خودم را لابلای چادر پیدا کردم … تازه فهمیدم لحظه ای که من او را محکوم به بی ادبی و جسارت می کردم او هم مرا محکوم به نوعی دیگر از جسارت کرده است …
نتیجه اخلاقی : قبل از قضاوت درمورد رفتارهای دیگران یک درصد هم به بروز اشتباهی در این میان شک کنیم پیش از آنکه طرف مقابل را در ذهن خودمان محکوم نمائیم … [ دوشنبه 91/11/16 ] [ 9:20 صبح ] [ حا.عین ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |