سایه روشن | ||
سومین روز از آمدنت هم دارد می گذرد و تو همچنان بساط احوال جویی و دلنگرانی های دوستان ، اقوام و آشنایان را پهن کرده ای آن هم چه پهن کردنی … پیاده روی؛ دمکرده های شوید، گل گاوزبان، زعفران؛ روغن کرچک؛ نرمش های پروانه، قیچی، گربه؛ دوش گرم شبانه … هیچ کدام راضی به آمدنت نکرده است … اردیبهشت ماهی شده ای عاشق ناز و نوازش ! اما انگار توقعت بیش از اینهاست که با هیچ نوازشی نرم نمی شوی … انگار که دلبسته ای به همان دنیای کوچکت … شاید هم به یکی بودنمان… ولی ما سخت بیقرار دیدنت شده ایم !
-هیچوقت در زندگی اینقدر منتظر درد نبوده ام … دردی که بیشتر از اینکه درد باشد سرشار از ذوقست و خوشحالی. – مادرم با تمام مشغله های زندگی دو سه روزیست مهمان ماست . نماد تمام انرژی های مثبت و سرشار از خونسردی… حضورش دلهره های ورود به بیمارستان را به کلی برایم از بین برده است … – خیلی دوست دارم همه چیز سر وقت خودش اتفاق بیفتد ولی نگرانی های هفته چهل و یکم هم کم نیست… تنها وقتی دلم آرام می گیرد که زمزمه می کنم : والله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین … [ یکشنبه 92/2/1 ] [ 5:56 صبح ] [ حا.عین ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |