سایه روشن | ||
این نوشته کمی تاریخ گذشته است… (به یمن خانه نو و قطعی نت) دستانت را که تکیه گاه می کنی و برمی خیزی با یک «یاعلی» همراهت می شوم و دلم زمزمه می کند : لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم …. و زمین که به استقبالت می آید …!!! یک « یا ابالفضل » همراهم می شود و دلم زمزمه می کند : والله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین …. در آخرین روزهای شش ماهگی ات همچنان شیرینی بهترین روزها را می چشیم . ریسه هایی که می روی از یک نگاه ساده ، لبخندهایی که تحویل می دهی در اوج گریه هایت … دستان کوچکت که دراز می کنی برای عرض ارادت! همگی یادمان می اندازد زندگی کردن را ! و از یادمان می برد تمام خستگی های پشت سر را! ________ - شش ماهه شده ای و هنوز وابسته به آغــــــــوش! بلکه شدیدتر از قبل. در خواب عمیق هم که باشی یقه ام را موقع بلند شدن می گیری :) خوابیدنم گاهی می شود توفیق اجباری… - در اولین روز هفت ماهگی ات ، خانه ی خودمان ساکن شدیم. خانه ای که از برکت حضور تو فراهم شد! حضورت همیشه پربرکت سبحان من ! - وقتی به جای توجه به رنگ و لعاب اتاق ات، اسباب بازی ها و برچسب های رنگارنگ ، باز می روی سراغ جاروبرقی، میزمبلی، دمپایی ها، جعبه ابزار بابا و … می گویم چه اشکالی دارد آدم برای کودک درون خودش اتاق بچیند! - مدتی نت نداشتیم. مانده ام قبل از بروز این تکنولوژی من پای سیستم چه می کردم !!! [ یکشنبه 92/8/12 ] [ 7:43 صبح ] [ حا.عین ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |