سایه روشن | ||
انگار هم من ، هم تو، هم خودش و بقیه خوب می دانستیم این خداحافظی غمی به اندازه ی یک خداحافظی همیشگی دارد ، آخرین خداحافظی یک پدر با پسر و عروس و نوه ی ندیده اش! دستش را بوسیدم با بغضی سنگین ، بغضی که می خواست بگوید قوی باش پدر خوب ما… فروتنی اش آنقدر عظیم بود که در پاسخ به آن نگاه ها ، به آن سکوت و آن بغض؛ دستم را بوسید… دست عروسی که فقط 3سال بود عروسش شده بود، عروسی که در دنیای عروس و پدرشوهری خیلی بدهکار پدر بود… ________ دگر از شمع عمرم روشنی نیست خریدارم کسی غیر از خدا نیست درخت سرو بودم سر بر افلاک بـدم محـصــول بـاغ ایـزد پاکـــ شدم چون پیر و گردیدم کهنسال نهادند اره بر فرقـم همـان ســال نـهـالـی بـاغـبـان بنشـانـد جـایـم نمانـد آنـجـا دگـر نـام و نشـانـم نهال کوچک من : پدربزرگ تو برای همه عزیز و دوست داشتنی بود… اگر روزی رسیدی به مرور این مطالب می خواهم بدانی من از خداوند برای تو تمام خوبیهایش را خواستم مراقب نهال کوچک پدربزرگت باش … [ دوشنبه 92/9/25 ] [ 5:38 صبح ] [ حا.عین ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |