سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سایه روشن
 

بنا به دگرگونی های احوال بنده در شب گذشته و سرازیر شدن اشکها … و اصرار محمد بر دانستن قضایا ؛ و از آنجایی که من نمیتوانم در یک لحظه هم  گریه کنم هم حرف بزنم…  قضایا برای محمدخان مبهم مانده بود …

و من فقط توانسته بودم در حد 2-3 جمله مثل آدم های دم مرگ چیزهایی بلغور کنم!

امروز صبح گوشی موبایل را دست گرفته و سعی کردم خیلی خلاصه وار (درحد فقط 8 اس ام اس دوتایی!!) توضیح بدم که آره من فلان من بهمان …

و از اونجایی که بهم ثابت شده بود محمد خان در تنهایی بهتر میتونه قضایا رو هضم کنه ، ترجیح دادم همین طور اس ام اسی حرفامو زده باشم که مبادا رو در رو قضیه به پرتاب اسباب و وسایل خونه به در و دیوار ختم شود .

 

_______

بعد نوشت :

امروز صبح محمد خان بعد از رساندن من به دم در دفتر ، اعلام کرده بودند که گوشی ام را منزل جا گذاشته ام …

 

 


[ پنج شنبه 90/9/10 ] [ 10:44 صبح ] [ حا.عین ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 20
بازدید دیروز: 92
کل بازدیدها: 29943