سایه روشن | ||
محمدرضا جان : مژده میدهدم روزگاران به شادکامی آغاز تو و یک بهار و دلی به میزبانی
گوئیا بهاران سبد سبد شکوفه آورده ! شکوفه نیست آن سبد ! بهار تو را آورده !
رسیده است برج حَمَل … لحظه های سیر خورشیدیست … لیک سیر من … نور چشمان توست که می بینی …
یکتاست خورشید چشمانت که به وقت تابیدن نفس گیر است زیباست ستاره های لبهایت که به وقت تکاندن ، نفس گیر است خورشید و چشم و ستاره و لب بازی الفاظ است حس مشترک تو با بهار ، بادصبا و پاکی آب است
تمامی اینها به کنار ، خواستم بگویمت بهار و شکوفه و سبزه ها که هیچ ! خزان هم که بیاید “بهار” همیشه با منَ است …
بعدنوشت اول : این جملات پشت سر هم را هرچه می نامید : شعر، غزل، دکلمه، دوبیتی، چهاربیتی، قصیده … که البته به هیچ یک شباهتی ندارد ؛ اینها از خودمان بودها ! گفته باشیم … درضمن یک ماه هم صرف سرهم کردنشان کرده ایم! قابل توجه محمدخان :) بعدنوشت دوم :
[ چهارشنبه 91/1/16 ] [ 6:4 صبح ] [ حا.عین ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |