سایه روشن | ||
محمد : دلم یه خونه بزرگ میخواد با یه حیاط بزرگ که یه گوشش یه میز تنیس بذاریم دوتایی تنیس بزنیم. من : ایشالا بهشت که رفتیم … محمد(خنده کنان) : یعنی تا این حد امید نداری ؟!
____________ تا یک ساعت پیش داشتم برای منصرف کردن دوستی از انجام کاری ؛ با جملات “توکل کن” و “امیدت به خدا باشه” و … تلاش میکردم ولی الان خودم دچار یک ناامیدی محض از اوضاع وارده شده ام !! محمد میگه مگه از این دنیا چی میخوای؟ آرزوهاتو کم کن تا راحت زندگی کنی . میگم دنیاست و آرزوهاش … اگر آرزو نباشه زودتر اینجارو بدرود بگیم بریم اونطرف تکلیفمونو معلوم کنیم که بهتره … دروغ میگم ؟ حکمت داریم از امام علی که : ابراز کردن گرفتاریها به معنای شکایت بردن از خدا نزد بنده هاست که بسیار ناپسنده. میخوام بگم نه گرفتاری ما، شکر خدا ، گرفتاریه و نه قصد شکایت و گله دارم … فقط امیدی ندارم … ولی به معجزه اعتقاد دارم …
آخرنوشت: آدمای زیادی به معجزه تو احتیاج دارند … اعجاز بنما لطفاً !
[ چهارشنبه 91/4/7 ] [ 7:47 صبح ] [ حا.عین ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |