سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سایه روشن
 

شبی گفتی که این یارت

ز چشمان تو می ترسد

شبی گفتی که این یارت

نمی داند نمی خواهد …

شبم حرفها داشت با یارش

شبم پر بود از حرف هایش …

پر ز افسوس از سکوت پر صدایم

از چه می خواندی مرا بی شور ؟

یار تو گفت “بلی” …. این “بلی” بر چه ؟

این “بلی” داد دلی سر داد ….

رو به روی این ندا .. نور بود و عطر یار

آینه …  جنس صفا …

آبی از بوی حیات …

گفتمش ” آری” ! دل من دوست می داردش “آری” !

گفتمش ” آری” ! بخوان لفظ پیمان من و یار…

بشنو از من،

فاش تر می گویمت

دوست می دارم تو را زیبای من

باشد!  تو بزن مُهر، به بی مِهری من

ولی من فاش تر از فاش جهان می گویم :

همه عمرِ من و همسر و همپای منی

دوست می دارمت ای دوست… که نه ! ای دستِ مرا همرَه !

می بوسمت ای چَشمِ تو مرا مرهم

با دم هر نفست

باز می یابم خدایم را

مِهر ، باران و صفایم را

می جویم … در آغوشت

عطر روح افزای یاس زندگانی را

قلب خسته

نور بیدار

تازگی ، شور و وفایم را

دستهای گرم پرمهرت

می خواند تن سردم …

می گویم در آن هر دم …. د و س ت می دارمت در سر !!!

 


[ پنج شنبه 88/3/21 ] [ 8:26 صبح ] [ حا.عین ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 42
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 29783