سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سایه روشن
 

مادر یک نوزاد 56 روزه که باشی

می ترسی از دلگیر شدن … از غصه گرفتن حتی … مبادا ذره ای نفوذ کند در شیره جانت!

مادر یک نوزاد که باشی

عطر هم که بزنی همیشه بوی شیر خواهی داد. بدشانس هم که باشی بوی شیر بالا آورده …!

مادر یک نوزاد که  باشی

نمازهای آخر وقتت هم حس و حال طاعت سروقت پیدا می کنند…

مادر که باشی

دنیای بزرگت  را می کنی وقف دنیای کوچکش!

خواب هایت غرق بیداری می شوند… سراپا گوش گوش!

مادر که باشی شرمنده خدایی می شوی که از مادر هم برایت مهربان تر است…

____________

IMG_1600

* ایشون همکار جدید بنده هستند. بسیار کمک میدن :)

* سر مبارک هنر آقای پدر هست جدی نگیرید زود رشد میکنه :دی


[ دوشنبه 92/3/27 ] [ 7:54 صبح ] [ حا.عین ] [ نظرات () ]

«ماهی‌ها رو بذار توی ظرف و ببر سر میز.

اون ماهی که بیشتر سرخ شده رو بذار واسه خودت!

اگر خواستی یکی دیگه هم بهت میدم.

اون زیتون‌ها رو هم ببر.

راستی خرما یادت نره، می‌گن بعد از ماهی باید خرما خورد.

سبزی پلو رو بریز توی اون دیس بلوره.»

زهرا، سرخوش، نان‌های بیات شده‌ را که شبیه ماهی بریده بودمشان، توی ظرف پلاستیکی قرمز رنگ چید و گذاشت توی سفره و سریع برگشت و گفت:

« آبجی، حالا زیتون‌ها رو بده.»

چشمهایش برق می‌زد دیگر حواسش به بوی ماهی خانه‌ی همسایه نبود.

____

پ.ن:

امروز خواندم. ثبت کردم تا گاهی نگاهم را بگیرد و یادم بماند …


[ یکشنبه 92/3/26 ] [ 5:35 صبح ] [ حا.عین ] [ نظرات () ]

نظر شما در مورد نوزاد پنجاه روزه ای که سلاح جیغ زدن (از آن جیغ ها) را انتخاب کرده است برای رسیدن به هدفش ( بغل شدن ودیدن مناظر  چهارسوی خانه ) چیست؟

 

* فعلا ایشان یک هدف دارند و صدالبته روزبروز بر اهدافشان افزوده خواهد شد …

* گاهی هم که به بغل به تنهایی رضایت نمی دهند کله زدن و چندتایی هم لگد را خوب از پسش بر می آید !

* تاکید می کنم شازده دلش می خواهد تمام روز سوار ما باشد وگرنه به یکی دو ساعت صبح و یکی دو ساعت عصر و یا حتی 24ساعته اما در کالسکه حرفی نیست! چاکرش هم هستیم!

پیشنهادی؟ نظری؟ تجربه ای باشد بهره می بریم.

 

نتیجه نوشت:

 ممنونم از دوستان گلم بابت انرژی بخشیشون در امر بغل نمودن پسرکمان! از درج اولین نظر تا الان ، از به دوش کشیدن سبحان جون خسته که نمی شوم هیچ ! غر هم نمی زنم ! غر هم که نمی زنم هیچ ! لذت هم می برم. انشالله خدا توانش رو هم بده دیگه عالی بشه!

یک نکته: یاد گرفته ام قبل از جیغ زدن سبحان ، بغلش می کنم .به نظرم با این شیوه یاد نمی گیرد جیغ زدن امر خوبی برای رسیدن به هدفش است. با همان نق اولی بگوییم چشم! چاکر شما هم هستیم !  :دی


[ سه شنبه 92/3/21 ] [ 7:39 صبح ] [ حا.عین ] [ نظرات () ]

گاهی… مثل امشب ..

دارم فکر می کنم به اینکه

چقدر «همه»* -فقط- برای «خود»شان هستند ؛

و «من» -فقط- برای «خود»م نیستم …

 

–  دیشب خواب جنازه ام را دیدم … آماده اش می کردم برای زیر خاک رفتن … امشب حسی دارم شبیه «زیر خاک بودن» … حس همان خواب دیشب !

 

*  مخاطب خاص ندارد …


[ پنج شنبه 92/3/16 ] [ 2:47 صبح ] [ حا.عین ] [ نظرات () ]

دست به کلیک شدم برای جستجوی ” چهل روزگی نوزاد” “چله نوزاد” و… .

چیزهایی شنیده بودیم . آدابی که به جا می آورند. فکر می کردیم امروز خیلی کار داریم. اما وقتی دیدیم در اسلام مان نامی از 40 روزگی نوزاد و آداب و احکام آن برده نشده خوب بی خیال شدیم و تنها بسنده کردیم به یک صدقه و بردن سبحان جون به زیارت حضرت معصومه . انشالله که بانو خودش ضامن سلامتی و نیکو شدن فرزندمان شود.

 

پ.ن:

از جمله آدابی که در چهل روزگی نوزاد انجام می دادند حمامی بود که با کاسه چهل کلید روی سر نوزاد آب می ریختند. بعضی ها این روز را ولیمه می دادند و جشن می گرفتند . بعضی ها هم غسل چهل روزگی می کردند!!!

در قدیم اگر نوزادی تا چهل روز دوام می آورده یعنی اینکه رفت تا چهل سالگی … و مشکل جدی نخواهد داشت برای همین چهل روزگی اهمیت داشته است .

یک احتمال دیگرکه حمام در این روز اهمیت دارد اینست که چون در قدیم حمام رفتن به سختی انجام می شد بعضا تا 40 روز نوزاد را به حمام نمی بردند.

 

+ سبحان عزیز : در هر حال این چله هر چه که هست، برای تو وقتش رسیده ! مبارکت باشد! چهل سالگی که کم است انشالله رفتی تا صد سالگی !

 

بعد نوشت:

سبحان جون در اولین زیارت بانو !

20130601(002)


[ شنبه 92/3/11 ] [ 4:30 صبح ] [ حا.عین ] [ نظرات () ]

toradostdaram


[ چهارشنبه 92/3/8 ] [ 8:47 صبح ] [ حا.عین ] [ نظرات () ]

بعد از پایان یکماهگی سبحان جون ، وارد فاز جدیدی از زندگی شده ایم.

زندگی سه نفره – من ، بابا محمد و سبحان عزیز …

تا قبل از آن یا میزبان مادرمان بودیم یا مهمان … از عمه ها و عزیزجونها همگی به نحوی کمک دست ما بودند برای اداره کوچولوی تازه وارد .

وارد غربت (-بهت راست بگویم خانه و دیارمان -) شده ایم . کمی سخت شده این روزها ولی شیرینی خاص خود را دارد …

 

* اجرای اولین حمام سبحان به دست مامان و بابا … (همه چیز طبق برنامه ریزی خوب پیش رفت به جز سکانسی که یک سوسک وارد برنامه شد … )

* خوردن صبحانه، مرتب کردن خانه، پاسخگویی به تلفن و چت و ایمیل و سایر کارها …  با یک دست و دست دیگر سبحان بغل! (پسرک صبح ها از دوش ما پایین بیا نیست که نیست! )

* پروژه خوابیدن های بی نظم و برنامه

و و و

خلاصه در فاز جدید کمی کمرمان خمیده شده ولی شکر خدا همه چی آرومه !


[ دوشنبه 92/3/6 ] [ 2:26 عصر ] [ حا.عین ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 33
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 29774