سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سایه روشن
 

- هرچه من از جانوران و حشرات موذی بدم می آید بدتر سرم می آید!

تصویر س و س کی که زیر موکت دم آشپزخانه آسفالت شده بود عذابم می دهد . مخصوصا و صدهزار مخصوصا وقتی که یادم می آید همین دو سه روزه اخیر در همان نقطه و حوالی اش گردو می شکستم !!! :l حالا اینکه چطور آسفالت شده !! (شکلک چندش و غم و غصه و اینها)

تصویر مارمولکی که شاید الان تازه به مرحله سرگیجه رسیده باشد … آن هم درون جارو برقی !

تصویر س و س کی که ناتوان از کشتنش با کوله ای از سم بر دوش راهی شده و من در غم اینکه نمی دانم مقصدش کجاست !

 

– تابستان در اینجا تقریبا شروع شده و من بساط پنکه و غرزدن از گرما را شروع کرده ام .

هوا بس ناجوانمردانه گرم است !

 

– امیر خاله زنگ زده که چرا نینی هنوز تو شیکمته ! و من: چون هنوز اسم براش انتخاب نکردیم خاله !

– در فکر روزهای آینده هستم … وقتی بروم بیمارستان کی جواب تلفنها و ایمیل های کاری ام را بدهد … از الان اعلام کنم مدتی کمرنگم یا باز هم صبر کنم !

اصلا دلم زاینده رود می خواهد … صدای آب باشد و من باشم و پسرم باشد و پدرش!


[ شنبه 92/1/24 ] [ 9:16 صبح ] [ حا.عین ] [ نظرات () ]

شمارش معکوسمان یک رقمی شده است… 7-6-5-4- …

ماه های اول زیاد انتظار این روزها را می کشیدم … بیشتر از ترس اینکه نکند خدایی نکرده به این روزها نرسیم … برای اینکه خیالم راحت شود از داشتنت…

حالا که چیزی نمانده به آمدنت یک جور دیگرم!

عجله ای ندارم … نه اینکه نخواهم بیایی … شاید یک اضطراب کوچک از آمدنت و تغییرات جدید … مسئولیت های جدید … پست جدید مادر بودن …

جایی خواندم «مادر که می شوی تمام هنرهای مادری به همراهش در وجودت خلق می شود … پس هی چوقت نگو نمی توانم ! نمی شود !»

 

–  تمرین می کنم برای رسیدن به باور «می توانم ها» …

برای پذیرفتن نقش مادر !

برای قابل شدن به خاطر ورود یک فرشته !

برای روزهای فوق العاده ی آینده


[ پنج شنبه 92/1/22 ] [ 7:21 صبح ] [ حا.عین ] [ نظرات () ]

TT17-2

امروز جشن بودن توست …

یک شمع دیگر به شمع های زندگی ات اضافه شدند…

بهار در بهار در بهار می شود وقتی میوه جانمان هم بیاید …

سالی هم که نکوست از بهارش پیداست …

:)

این هم هنر ماست برای امروز تو ! منظورم هنر سرچ شاهانه است (چشمک)

به اسپاهان ودر فصل بهاران
فضای خانه ای شد نوربارن
به روز هفدهم از ماه آغاز
عنایات خدایی گشت ابراز
تولد یافت مولودی نکوروی
پسر نازی،سیه چشم وسیه موی
همه شادان که دنیا آمدست او
بساط شکر برپا شد زهر سو
گرفتندی به تربت نیک کامش
«محمد» با «رضا» گردید نامش

تولدت مبارک

 


[ شنبه 92/1/17 ] [ 6:2 صبح ] [ حا.عین ] [ نظرات () ]

یادم هست اکثرا اولین موضوع انشا بعد از تعطیلات عید ، «تعطیلات خود را چگونه گذراندید؟» بود …

وقتی خواستم این پست را شروع کنم یاد انشاهای قدیم افتادم و عنوان مطلب شد این! …
یاد انشایی که 19 گرفتم به خاطر اینکه نمی دانستم «ناهار» در کتابها هم همان ناهار است نه «نهار»  :D

یاد انشاهایی که تمامش خلاصه می شد در دید و بازدید چندروزه و بعد 13 بدر باغ پدری …
تعطیلات امسال ما اکثرا به خوردن و خوابیدن رفت. عید دیدنی مان هم خلاصه شد به دیدن صاحبخانه و همسر محترمه و بازدید ایشان از ما و همسر محترممان … !

هر روز هم دلم پر می کشید برای خانه خودمان و حضور در جمع خواهر و برادرها و بچه هایشان … نتیجه اش هم در قالب یک قبض تلفن نسبتا سنگین به دستمان خواهد رسید :)

پسرکمان هم دارد قد می کشد … پاشنه پایش را گاهی میان دنده ها حس می کنم و کلی قربان صدقه زور و بازویش می روم … :D

 

شما چطور؟ تعطیلات خود را چطور گذراندید؟!

 


[ چهارشنبه 92/1/14 ] [ 5:23 صبح ] [ حا.عین ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 47
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 29788