سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سایه روشن
 

دم دمای رفتن شده. چشم دوختم به مانیتور گوشیم که my love بندازه و انگشت بکشم روی “رد کردن” .

محمد با لبخند شب دامادیش ظاهر میشه روی گوشیم . تکش رو رد می کنم و تند تند چادر چاقچول می کنم که زودتر از اون برسم دم در اداره.

بوی پا از جاکفشی همیشه آزارم می ده.نفسمو حبس می کنم و سریع کفشمو از جاکفشی برمی دارم. هوا خیلی گرمتر از دم صبحی شده. سر لپام از گرمی هوا دون دون میشه . دوست دارم این دون دون شدنشو! حس خوبیه .

می رم سمت دستگاه ، غایب شدنمو حالیش می کنم و سر برمی گردونم سمت خیابون که ببینم محمد پیداش هست یا نه ؟

 پیاده راه می افتم سمت میدون . روبه رومو می پام. به محض اینکه نوک طلق موتورش پیدا بشه قدمهامو شل می کنم و یه جا وایمیسم.

منو که از دور می بینه نیشش باز میشه . چشماش که از زیر سیاهی عینک چیزی نمیگه.

 داره میرسه نزدیکم.خندمون میگیره !

میاد سمتم . از من رد میشه و میره چندقدم جلوتر تا موتورو سر و ته کنه .

شیطنتش گل کرده… نمیاد جلوتر.آخه بهش گفتم وقتی از سمت چپ من رد میشی و میای سمت راستم می خوای بگی جون دلم دورت بگردم !

 سرمو برنمی گردونم عقب تا مجبور بشه دورشو تموم کنه بیاد بغل دستم ترمز بگیره.

خندش اوج می گیره و میگه باااااااااشه اینم به خاطر تو !

 


[ پنج شنبه 90/6/17 ] [ 10:36 صبح ] [ حا.عین ] [ نظرات () ]

حرف زدن خیلی خوبه …

من و تو کم گفتیم !

 

____

بعد نوشت: روزهای تکراری میگذرند. تنها چیز جدید این روزها  خنک شدن هواست. گرما که رفت یه ذره ای از حس غربت رو هم با خودش برد. از گرما بیزار بودم . فعلا همه چی آرومه ….

 


[ یکشنبه 90/6/13 ] [ 10:36 صبح ] [ حا.عین ] [ نظرات () ]

در یخچالو که بستم وقتی برگشتم دستم خورد به نوک اپن، همون نوک تیزه که چندباردیگه ازش خورده بودم . دفعه دوم پام ضربه خورد … خندیدی و گفتی خدا بخیر کنه سومیش چی باشه؟!

خیلی طول نکشید سومیشو خوردم.

اینبار از خودت…

زدی درست وسط قلبم …

اولین بار بود به این شدت از دستت دلخور شده بودم … موندم این همون محمد اون روزهای بهاریه ؟

و تو به جای هرکاری که یه “مرد” اون لحظات میتونه انجام بده کارایی کردی که از بچه هم کمتر دیدمت !

دیشب یه آرزو از ته دل کردم . میگن هرموقع دعا کنی خدا میشنوه . چه نشسته پای جا نماز چه خوابیده توی تخت!

دستامو بردم بالا گفتم خدایا چی میشه بعضی بنده هات بی هیچ بهونه ای صبح که از خواب پا میشن میبینن اومدن پیشت و از هرچی کثیفی این دنیاس رها شدن! نمیدونم ایست قلبی … مغزی … سکته .. هرچیزی . آخه شنیدم راحت ترین جون دادن هم همون مرگ  موقع خوابه.

پا گذاشتم رو همه آرزوهامو از ته دل خواستم دیگه نباشم.

شاید خیلی ضعیف شدم در برابر مشکلات کوچیک و بزرگ که اینطور دعایی کردم. شایدم خیلی تنها …

شایدم کافر شدم …

ضعف، تنهایی،کفر یا هرچیز دیگه ! دیشب آرزوی مردن کردم .


[ پنج شنبه 90/6/3 ] [ 10:35 صبح ] [ حا.عین ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 52
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 29793