سایه روشن | ||
می دونم ساعت ، چیزی بین 7 تا 8 صبحه. هنوز دلم خواب میخواد. چشمام به زور باز می شن…. با همون لبخندهای کش دار و خوشمزش نشسته جلوی صورتم و دستای عروسکیش رو تاپ تاپ روی صورتم می کوبه و میگه بابا بابا … میگم : مامان! من مامانم. بابا رفته سر کار ! احتمالا منظورش اینه که بابا کو؟ هر چی که جوابش همینه :-) مامان ، بابا رفته سر کار! بیا یه ذره دیگه بخوابیم !! (این التماس و خواهش هرروز صبحمه :-D ) کار خودش رو میکنه، برعکس میشه و از تخت لیز میخوره پایین ! یک دور خونه رو به نیت یافتن بابا چرخ میزنه، میبینه واقعا خبری نیست برمیگرده سراغم! از اینکه میبینه چشمام بستس شاکی میشه و چندتا ضربه فنی نثارم میکنه . نیم نگاهی بهش میکنم و اخمامو میکشم تو هم! (که یعنی چه کار بدی :-D ) جای همون ضربات فنی رو نودی نودی (نازی نازی) میکنه و چندتا ماچ خیلی آبدار!!! روش! اینجاس که خیلی قبراق(نمیدونم درست نوشتم؟!) چشمامو میدوزم تو چشماش و «سلااااام صبحت بخیر عزززیزم »رو تحویلش میدم ! کمی دور و برم نمک میریزه و پایین بالا میپره . یا میز کامپیوتر رو هدف میگیره یا پرش از روی تخت به زمین!! در هر دو صورت وقتشه دل بکنم از تخت … بعلههههه ، آقا جفت پا روی میزن
بسم الله الرحمن الرحیم خدایا شکرت یه روز دیگه آغاز شد …
پانوشت : روایت داریم ، کودک خود را با خواندن سوره توحید و آیه الکرسی به آرامی از خواب بیدار کنید … تکلیف کودکان این زمونه که خودشونزودتر پا میشن چیست آیا ؟ :-D
[ پنج شنبه 93/6/13 ] [ 11:13 صبح ] [ حا.عین ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |