سایه روشن | ||
5 کیلومتر راه رفته ایم برای خرید 50 سانتی متر کش یک سانتی ناقابل. در کل مسیر چشممان به این ویترین ها بود و 5 هزارتومن-5هزار تومن پول خرج کرده ایم و دریغ از یافتن 50 سانت کش! رسیده ایم سر کوچه خودمان دیدم مغازه ای به سر و رویش میخورد کش داشته باشد … نیشمان باز می شود با گفتن” بعله داریمِ” حاج آقا مغازه دار ! میگم 50 سانت لطفا ! میگه 50 تومنی بده لطفا ! وگرنه نه نداریم … میگم ندارم … میگه میخوای دومتر ببر !!! میگم نه آقا دومتر کش میخوام چی کار ؟؟؟ میگه خوب آدامس بخر !!! میگم خوب بذار ببینم دیگه چی دارید …
5 هزاری مبارک را خرج کردیم همانجا برای 50 تومن کش ! [ چهارشنبه 91/1/30 ] [ 10:32 صبح ] [ حا.عین ]
[ نظرات () ]
چندی پیش مقاله ای تنظیم کردیم پیرامون “اعتیاد جوانان به اینترنت” ؛ از آنروز فرو رفته ایم در فکر که چقدر ما معتادیم و خودمان خبر نداریم . البته با نگاهی به اینباکس گوشی مان دیگر مطمئن شدیم . تازه پی برده ایم چقدر آشنایان روی این اعتیاد ما حساب باز می کنند. گوشی ما را داشته باشید : گفتگوهای بین من و مامان و اعلام حضور در تالک: هستم بیا. رو خطم بیا. نمیای ؟ کی میایی ؟ و … خواهر جان : سفارش های طراحی و چاپ عکس های نازدانه هایش در سایت مربوطه برادرجان: درخواست های ثبت نام و ارسال ایمیل به سایت های درخواستی (بماند تماسهای مبارکش نصفه شب هم نمی شناسد!!) دوست جان: سفارش بارگذاری عکس های شومبوسگلی شان در وبلاگ آن یکی دوست جان : سفارش های پیگیری حج، عدم انصراف یارانه و … (ترجیحاً خود و اقوامشان) و این یکی دوست جان : حانی!حانی!حانی! کجایی؟ بیا رو خط.. بیاااااااااا خلاصه شده ام عین این غارنشینان ما قبل تاریخ. در غار کنج خانه مان کز کرده ایم جلوی این تکنولوژی نوین و داریم پوست و استخوان می شویم . فکری باید کرد … __________________ بعدنوشت : به برکت انتقالات سروری در میزبانی سایت، مطلبی با همین مضمون داشتم که پرید و مجبور شدم تقریباً شبیه اش را دوباره پیاده کنم. [ سه شنبه 91/1/29 ] [ 1:54 عصر ] [ حا.عین ]
[ نظرات () ]
محمدرضا جان : مژده میدهدم روزگاران به شادکامی آغاز تو و یک بهار و دلی به میزبانی
گوئیا بهاران سبد سبد شکوفه آورده ! شکوفه نیست آن سبد ! بهار تو را آورده !
رسیده است برج حَمَل … لحظه های سیر خورشیدیست … لیک سیر من … نور چشمان توست که می بینی …
یکتاست خورشید چشمانت که به وقت تابیدن نفس گیر است زیباست ستاره های لبهایت که به وقت تکاندن ، نفس گیر است خورشید و چشم و ستاره و لب بازی الفاظ است حس مشترک تو با بهار ، بادصبا و پاکی آب است
تمامی اینها به کنار ، خواستم بگویمت بهار و شکوفه و سبزه ها که هیچ ! خزان هم که بیاید “بهار” همیشه با منَ است …
بعدنوشت اول : این جملات پشت سر هم را هرچه می نامید : شعر، غزل، دکلمه، دوبیتی، چهاربیتی، قصیده … که البته به هیچ یک شباهتی ندارد ؛ اینها از خودمان بودها ! گفته باشیم … درضمن یک ماه هم صرف سرهم کردنشان کرده ایم! قابل توجه محمدخان :) بعدنوشت دوم :
[ چهارشنبه 91/1/16 ] [ 6:4 صبح ] [ حا.عین ]
[ نظرات () ]
[ دوشنبه 91/1/14 ] [ 10:50 صبح ] [ حا.عین ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |