سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سایه روشن
 

بعد از چندین هفته تلاش های پی در پی برای جور کردن مقدمات سفر و از همه مهم تر ، همسفر … بالاخره چهارشنبه با داداش بزرگه و خانوم بچه هاش راهی مشهد شدیم .

تصمیم بر این شد که در مسیر راهمون سری به آبجی بزرگه و بچه هاش بزنیم . تصور کنید مارو با این 4 تا جینگولک که چطور دو شب رو در چار دیواری آبجی با تمام جیغ و دادها و قهر و آشتی هاشون سر کردیم !

 

این سومی از سمت چپ که ستایش خانوم باشه خدا نصیب نکنه . بس که جنسش خراب و بدجنس تشریف دارند . دلم برای همشون تنگ شده!

و از همه مهمتر برای گنبد زرد امام رضا. برای مشهد بارانی که من رو به یاد خاطرات بارانی سفرهای قبلیم انداخت و برای هزارمین بار شرمنده خودم کرد!

به نظر خودم این بار حس و حال دیگه ای داشتم . سبکتر از هربار بدون گله و شکایت . از شکر پر بودم. هم آروم و هم بی قرار .

.

.

.

دعام دعای شاد موندن تو بود و شکرم شکر داشتن تو …

 


[ پنج شنبه 90/8/26 ] [ 10:42 صبح ] [ حا.عین ] [ نظرات () ]

:دی

 


[ یکشنبه 90/8/15 ] [ 10:41 صبح ] [ حا.عین ] [ نظرات () ]

تصویر بالا نمیتونه نمایش یک ضریب هوشی بالا باشه !

من اسمشو میذارم یه جور ذهن خوانی

یا …

“همسانی دوجانبه” (چقدر فیلسوفانه)

 

_______

پانوشت : فرقی نمیکنه من مهره های دوم رو چیدم یا محمد . جالبش اینه که هر دو چهار رنگ یکسان رو با یک ترتیب یکسان انتخاب کرده بودیم!

شبها طولانی شده . دوتا چیز میچسبه یکی تخمه . یکی فکر و بکر.


[ یکشنبه 90/8/15 ] [ 10:41 صبح ] [ حا.عین ] [ نظرات () ]

می دونستم بویی از هنر خیاطی نبردم با این حال هوس کردم آستین های مانتویی که پارسال به دلایلی قیچی کرده بودم بدوزم بذارم سرجاشون.

آستین اولو که دوختم مانتو رو برگردوندم دیدم … ای دل غافل! پشت و رو دوختمش !

محمدخان با دادن یک نیمچه روحیه همراه با پوزخند و تمسخر ، اولتیماتومی دادند که بشکاف دوباره بدوز.

آستین اول بالاخره بعد از مشقات فراوان دوخته شد .

آستین دومو که می دوختم به یه چیزهایی پی بردم . نگو این یکی آستین مال اون یکی بوده .

حوصله اینکه دوباره بخوام بشکافمشون نداشتم . حواس خودمو پرت کردم و به عبارتی با گول زدن خودم بالاخره هردو تا آستین رفت به مرحله پرو !

هی بدک نیست ظاهرش خوبه . البته اگه بعد از یک شستشو، اتوماتیک وار هر دو آستین شکافته نشن !!

 


[ دوشنبه 90/8/9 ] [ 10:41 صبح ] [ حا.عین ] [ نظرات () ]

چند وقتیه حس میکنم حافظم داره شبیه حافظه این ماهی کوچولوهای قرمز میشه ! برا دوستم یه چیزو دوبار میگم یا وسطش میپرسم قبلا بهت نگفته بودم ؟

امروز خدا خواسته حافظمو تقویت کنم. دفتردارمون صبح زنگ زد  گفت حقوقتو دیروز ریختند به حساب . از صبح تا الان بس که شماره 16 رقمی رو کارتمو زدم تو سایت بانک ملی شمارمو حفظ شدم !

من که همیشه تو حفظیاتم اعداد 17 رو با 71 ، 29 رو با 27 ، 72 ، 92 و .. قاتی میکردم امروز  یه شماره 16 رقمی رو جوری حفظ شدم که تا آخر عمر یادم نمیره !

 

______

بعدنوشت :

* فکر کنم دوبار دیگه برم سایت بانک ملی و دریافت موجودی بزنم از خود بانک تماس بگیرن بگن بابا بگو چقدر میخوای خودمون بهت بدیم  : دی


[ یکشنبه 90/8/1 ] [ 10:40 صبح ] [ حا.عین ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 29741