سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سایه روشن
 

از سر شب زیاد دورم میچرخد . می دانم امشب از آن شب هاییست که نمی گذارد به راحتی صبح شود!

مگس مزاحم را می گویم… نیش هایی که نثارم می کند و یکی یکی اضافه می شوند …

غرغرکنان از نیش هایی که خورده ام و مگسی که هنوز زنده است به رختخواب می روم.

.

.

.

نمی دانم چقدر از خوابم گذشته . اصلا نمی دانم خوابم یا بیدار ؟! مگس همچنان روی تصاویر ذهنم نویز می اندازد. خوابم شده شبیه فیلم هایی که با سی دی خش دار ببینی و چند ثانیه یکبار به خش های پررنگش برسی!

زمزمه ناله ها و غرغر زیر لب خودم شده از خش بدتر! مغزم که خسته از این همه پارازیت است، دستور بیدار شدن را اعلام می کند !

به محض گرفتن دستور ، چشم هایم را باز می کنم …. چشمتان بد نبیند ! با دیدن یک جفت چشم، در تاریکی اتاق، که داشت تا حلقم پیش می آمد و برق تازه ای داشت، فریادی شبیه «وااااااااااااای»کشیده و به سمت دیوار خودم را جمع می کنم .

با دور شدن آن یک جفت چشم  و شنیدن «نترس! نترس! منم!» ، کمی آرامتر می شوم …

 

لحظاتی بعد :

محمدخان : داشتم سعی می کردم که ببینم با چشم باز ناله می کنی یا بسته !

من :

 

بعد نوشت :

بعد از درج چندین  پست آه و ناله و دعا و نیایش ، نوشتن این یکی هرچند لحظه خودش بد بود ولی الان هر دویمان را می خنداند…


[ یکشنبه 91/5/8 ] [ 9:4 صبح ] [ حا.عین ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 83
بازدید دیروز: 47
کل بازدیدها: 30895