سایه روشن | ||
بعضی وقتها اتفاقاتی که میفته، حرفهایی که گفته و شنیده میشه آدمو مجبور می کنه ذهنش به سمت خاطراتی کشیده بشه… حالا هرچقدر هم که میخواهی تلاش کنی چیزی رو که (نباید) به یاد بیاری … بدتر از گوشه گوشه مغزت میکشه بیرون و میذاره جلو چشمت . به یاد آوردن برخی خاطرات قدیم با آدم های قدیم که خوبی هاشون کم نبوده به راحتی از ذهن بیرون نمیره مخصوصاً که نتونی شبیه اون خوبیها رو اطرافت لمس کنی … یا حداقل به پررنگی اون خوبیها برات تکرار نشده باشه … خوبی هایی که بدون گذاشتن منت، بدون انتظار از تلافی ، از صمیم قلب و فقط به خاطر تو باشند … و بعد با به خاطر آوردنشون بغضی سنگین بشینه تو گلوت و نتونی فریادش کنی … امروز دلم تنگ شد … برای لمس یک جو معرفت! ذره ای قدرشناسی و یک حس مهربانیِ بی غل و غش
___________ بعدنوشت: 1- مواظب حرف هایمان باشیم … 2- همه چیز را پاک می کنم تا فقط “تو” بمانی و “خوب بودن هایت” … این حالم را بهتر می کند … [ سه شنبه 91/5/10 ] [ 11:5 صبح ] [ حا.عین ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |