سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سایه روشن
 

قلـم به دسـت ، در اوّل وصـف تو مانـده ام!

مرا ببخش که غریب بودم و پیشت نمانده ام

 

هجوم درد به سینه ات را هنوز، نه باور نکرده ام!

کـوتـه دو دســت خویـش ز درگهِ شـافی نـکـرده ام

 

دخیل پنجره فولاد، به تمنّی نشسته ام

دربِ کلاسِ صبرو صبوری نبسته ام

 

رسم تو این نـبود که مارا کنـی رها!

چه کرد به جان تو این درد بی دوا؟!

 

حلاوت پدر شـدن به کامم شده تباه

حالا که یتیم گشتم و رخت تنم سیاه

 

پدر، رفتی و با خودت صفا هم رفت!

به جز مرام تو هر چیز به قابی رفت

 

دعا می کنـم اگر مـرا صدایـی هست

ز خدایی که فرموده ألا معادی هست

 

دمادم به هرزمان ومکان، لحظ? دیدار

شـود شـــفیـع تــــــو آن حــیدر کـــرّار

 

محمدرضا-آذر 91

بعدنوشت خودم :

ظهر پنج شنبه 16 آذر ، به وقت اذان ظهر ، خبر رفتنت غمی داشت سنگین .

خوبی هایت آنقدر دلنشین بود که از خدا خواستم  تمامش را بعد از رفتنت و در نبودت  به فرزندمان هدیه دهد …

دعایمان کن مثل همیشه …


[ شنبه 91/9/25 ] [ 5:12 عصر ] [ حا.عین ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 32
بازدید دیروز: 2
کل بازدیدها: 30376