سایه روشن | ||
وسط ظهر بود . با آقای پدر مشغول بالا و پایین انداختن آقای پسر بودیم . تلفن همراه پدر زنگ خورد : « برای فردا- مشهد- بلیطتان خریداری شد… طلبیده شدید! » توفیق اجباری چندروزی سپردمان به حرمش، صحن و سرای بارانی روزهای دم عید … حالا پسرکمان مشهدی شده است و بیمه امام رضا… تمام لحظات دعا در آن روزها – یک نگاه به سبحان خودم می کردم و یک دعا برای شفای علیرضای گل ، صالح عزیز و تمام فرشته های زمینی. کاش برآورده حاجت شویم! ______________ بعدنوشت ها: - سفر اول سبحان نبود . با پسرک اولین بار 9 روزگی اش سفر کرده بودیم . بعد هم سه ماهگی … یواش یواش دارد ثابت می کند خوش مسافرت نیست ! فقط باید مسیر سفر را بخوابد تا به همه مان خوش بگذرد … سفر مشهد پسرمان یک فروند هواپیما را روی سرش خراب کرد و حسابی از خجالتمان جلوی مسافرین درآمد!
- سایه روشن مدتی به فنا رفته بود و آخر نه دلیل مسدود شدنش را فهمیدیم و نه آزاد شدنش را!!!
- دو روز است برگشتیم خانه ! بعد از یک تصادف کوچک کمی حالمان خراب شد . حال خودمان الحمدلله و خداراشکر خوب است. حال جیبمان کمی دگرگون شد که آنهم فدای یک تار موی سبحان ! (عروس خوش قدممان در این سلامتی بعد از تصادف کمی سهیم بود و صدالبته همه اش لطف خدا بود که سبحان حتی خراشی هم برنداشت!)
[ جمعه 92/5/25 ] [ 9:48 صبح ] [ حا.عین ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |