سایه روشن | ||
یک نوزاد را آورده اند روی سن . نوزاد گریه می کند. مداح بلندگو می آورد روبرویش تا زمینه کار مداحی اش شود… تا بتواند قشنگ تر اشک مردم را در آورد … فریاد می زند هاااان خدا به داد دل مادر این بچه برسه… هاااان تشنش شده. هااان الان گلوشم خشک میشه… و نوزاد همچنان گریه می کند و جیغ می کشد … مداح ادامه می دهد … اگر شیر به بچت دادی تو این مجلس گناه کردی! بذار بچت تشنه بمونه امروز … بذار رباب ناراحت نشه تو این مجلس دلش نسوزه … گاهی جای تاسف دارد … (نظر شخصی من هست ) _______ اولین سال درک محرم امام حسین برای سبحان من است . رفتیم در جوار حضرت معصومه در حضور علی اصغرش بیمه اش کنیم . دعا کنیم منش حسینی پیدا کند . دعا کنیم حسین علیه السلام و اهل بیتش نظری به کودک ما کنند. حال و هوای حرم و مادران نوزاد به دست حس و حال خوبی داشت … فقط همین اش _______ سبحان جان دارد این شبها با مسجد آشنا می شود . برای اولین بار جایی می رود که فکر کنم از دید خودش جاییست که همه قصد دالی بازی و قایم باشک با او دارند (اشاره به زنان چادر روی صورت کشیده و گریان) _______ آیه جان و مادرش رویت شدند :) دل همه تان بسوزد . تازه کتابش را هم تحویل گرفت . حالا بیشتر بسوزد :دی
[ شنبه 92/8/18 ] [ 5:41 صبح ] [ حا.عین ]
[ نظرات () ]
فاطمه ی عزیزم تسلیت من در برابر غم بزرگ تو بسیار کوچک است… از خداوند صبر فراوان برای تو و خانواده طلب می کنم… علیرضای کوچک در جوار مادرمان زهرا آرام خواهد بود… بخواه برای تو و ما دعا کند …
___________ امام سجاد علیه السلام می فرمایند : فرزند بهترین نعمت است. اگر بماند، دعایی است حاضر؛ یعنی دعایش در حق والدین مستجاب است و چون بمیرد، شفاعت کننده ای است که انسان او را پیشاپیش می فرستد. [ سه شنبه 92/8/14 ] [ 11:53 صبح ] [ حا.عین ]
[ نظرات () ]
سبحان جون بعد از واکسن شش ماهگی (ایشون عادت داره به شکم بخوابه . راه حل پیدا کرده برای درد روی پاش)
سبحان آقا در اسباب کشی
سبحان خان در بالارفتن از مبل- دارن خستگی در میکنن :)
سبحان مامان ایستاده !! لا حول و لا قوه الا بالله
بدون شرح! [ یکشنبه 92/8/12 ] [ 10:43 صبح ] [ حا.عین ]
[ نظرات () ]
این نوشته کمی تاریخ گذشته است… (به یمن خانه نو و قطعی نت) دستانت را که تکیه گاه می کنی و برمی خیزی با یک «یاعلی» همراهت می شوم و دلم زمزمه می کند : لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم …. و زمین که به استقبالت می آید …!!! یک « یا ابالفضل » همراهم می شود و دلم زمزمه می کند : والله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین …. در آخرین روزهای شش ماهگی ات همچنان شیرینی بهترین روزها را می چشیم . ریسه هایی که می روی از یک نگاه ساده ، لبخندهایی که تحویل می دهی در اوج گریه هایت … دستان کوچکت که دراز می کنی برای عرض ارادت! همگی یادمان می اندازد زندگی کردن را ! و از یادمان می برد تمام خستگی های پشت سر را! ________ - شش ماهه شده ای و هنوز وابسته به آغــــــــوش! بلکه شدیدتر از قبل. در خواب عمیق هم که باشی یقه ام را موقع بلند شدن می گیری :) خوابیدنم گاهی می شود توفیق اجباری… - در اولین روز هفت ماهگی ات ، خانه ی خودمان ساکن شدیم. خانه ای که از برکت حضور تو فراهم شد! حضورت همیشه پربرکت سبحان من ! - وقتی به جای توجه به رنگ و لعاب اتاق ات، اسباب بازی ها و برچسب های رنگارنگ ، باز می روی سراغ جاروبرقی، میزمبلی، دمپایی ها، جعبه ابزار بابا و … می گویم چه اشکالی دارد آدم برای کودک درون خودش اتاق بچیند! - مدتی نت نداشتیم. مانده ام قبل از بروز این تکنولوژی من پای سیستم چه می کردم !!! [ یکشنبه 92/8/12 ] [ 7:43 صبح ] [ حا.عین ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |